بچه که بودم
از جریمه های نا نوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت وسیب
سکه و سلام و سکوت
سبزی صدای بهار
هفت سین سفره یمن بود
بچه که بودم دلم برای ان کلاغ پیر می سوخت
که اخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید
بچه که بودم تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب اخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
اسمان ارزو ابی(قرمز
وکوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود
نویسنده: yasmin(جمعه 86/12/10 ساعت 12:55 عصر)